هـمیـن کـه هسـتـی
هـمـین کـه لا بــه لای ِ کلمـاتـم
نـفــس میکـشی، راه میــروی
در آغـوشـم میـگـــیـری ...
همـین کـه پـنــاه ِواژه هایـم شـده ای ...
همـین کـه سایـه ات هـسـت ...
همـین کـه کلمــاتـم از بی "تـــو"یـی
یـتـیـم نشـده اند!
کـافـیست بـرای ِ یـک عمـر آرامـش ...
::. / بـــــــــاش/ .::
::.حـتی همــین قــدر دور!.::
من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم.
(فروغ فرخزاد)