ابرها به زمین مى رسند
غبار به هوا
خیلی هم محال نیست
که شما به من برسید و..
زمین به اسمان.
پایان٬ آغاز است
آغاز٬ امید است
امید رگه ای از ناامیدی دارد- پایان
امیدوارم به پایان
پایان ٬آغاز است
|
هـمیـن کـه هسـتـی
هـمـین کـه لا بــه لای ِ کلمـاتـم
نـفــس میکـشی، راه میــروی
در آغـوشـم میـگـــیـری ...
همـین کـه پـنــاه ِواژه هایـم شـده ای ...
همـین کـه سایـه ات هـسـت ...
همـین کـه کلمــاتـم از بی "تـــو"یـی
یـتـیـم نشـده اند!
کـافـیست بـرای ِ یـک عمـر آرامـش ...
::. / بـــــــــاش/ .::
::.حـتی همــین قــدر دور!.::
وقتی پروانه ای در تاری بیفتد که عنکبوتش سیر است
تازه قصه ی زندگی آغاز می شود..!!
زیرا دیگر نه می تواند پرواز کند و نه بمیرد...
چقدر دلم هواتو کرده بود
به جاده زدم
کفشام نای راه رفتن ندارن- از بس دلم رو زیر پا گذاشتم...
به پاکی نسیم..
به روشنایی خورشید..
به زلالی مرگ..
به توانایی مرد مغرور..
به اشک دلشکسته ی مجنون قسم
دلم برات تنگ میشه ...حتی اگه تو نلرزی
حتی اگه تو نوزی
حتی اگه تو نتابی..
حتی اگه من بمیرم..
یه دوست پسر هم نداریم هر روز بهش بگیم ای کاش رشد عقلتم مثل رشد سیبیلت بود
یه دوست پسر هم نداریم همیشه حرفمون رو گوش کنه نه فقط موقعی که بهش می گیم دیگه به من زنگ
نزن
یه دوست پسر هم نداریم هی بهش بگیم من ۶ تا خواستگار دکتر دارم زود باش تکلیف منو روشن کن
یه دوست پسر هم نداریم که دیگه هی نگیم من به عشق اعتقادی ندارم
یه دوست پسر هم نداریم با شماره دوستش امتحانمون کنه ما هم سربلند از امتحان بیایم بیرون
یه دوست پسر هم نداریم نگران این باشیم که یه وقت تو برنامه هاش سفر یه هفته ای به تایلند نزاره
یه دوست پسر هم نداریم برادرزاده ی ۷ سالمون نیاد بگه عمه فکر کنم هیشکی تورو دوست نداره
یه دوست پسر هم نداریم مجبورش کنیم اسم مارو رو بازوش خالکوبی کنه
یه دوست پسر هم نداریم با وضع فجیع برم بیرون همه بگن تو چرا این شکلی شدی بگم
اونی که باید بپسنده پسندیده
یه دوست پسر هم نداریم قاصدک ببینیم بپریم روش بگیم وای ازش خبر آورده
یه دوست پسر هم نداریم از سربازی معاف باشه هر روز بهش بگیم سربازی واسه تو
لازم بود خیلی لوس بار اومدی
یه دوست پسر هم نداریم شارژ ایرانسل بده بهمون بگه خطت رو شارژ کن زود به خودم
زنگ بزن
من مرد ها رو دوست دارم. برای این که در کل ساختار های فکری ساده تری از ما دارند.
درکشون به مراتب از درک زن ها ساده تره... هر چی که ما پیچیده ایم مرد ها ساده اند.
اونا موجودات قوی ای هستند که ما رو حمایت می کنند.
· وقتی با یه مرد به یه کافه میری هیچ لذتی بالا تر از این نیست که درو برات باز می کنه
و مثل یک جنتلمن صندلی رو برات می کشه و تو می شینی.
· خیلی با ادب تو رو مهمون می کنه.
· وقتی چیز سنگینی داری برات اونو حمل می کنه.
· وقتی توی خونه کمد و یخچالو هر چیز سنگین دیگه ای داری برات جا به جا می کنه بدون هیچ منتی!
· مرد این موجود دوست داشتنی ساده که ما کمتر تونستیم درکش کنیم و عمرمونو خیلی احمقانه
به مبارزه با اون پرداختیم، همیشه مسئول کار های سنگین و سخته.
· خدا می دونه اگه مرد نبود، ما از کدوم کیسه ای این همه خرج می کردیم؟
· و بعد این که مرد با همه کار کردن سختش، چقدر سخاوتمندانه برای ما چیزای خوب می خره
· اگه مرد نبود چه کسی برای ما این همه لباسا و جواهرات خوشگل می خرید؟
اصلن اگه مردا نبودن ما به چه بهانه ای این همه لباسای خوشگل طراحی می کردیم و می پوشیدیم؟
· و این همه جینگول پینگول به خودمون آویزون می کردیم؟
· ما خیلی وقتا فقط برای مردا آرایش می کنیم؟
· مردا باعث شدن که ما خوشگل تر به نظر برسیم.
· اگه تمام دوستای تو که دخترند ازت تعریف کنند که چقدر این دفه ابروهاتو قشنگ برداشتی،
خداییش با یه بار گفتن یه مرد می تونی عوضش کنی؟
· آخه ما چرا انقدر ناجوانمردانه با مردا رفتار می کنیم؟
· ما به جای دشمنی و جنگ و انتقام، حقیقتن می تونستیم خودمونو به محبت مردونه بسپاریم؟
· چرا به خودمون دروغ می گیم؟
· اگه مردا نبودن ما زنده بودیم، زندگی می کردیم، برای خودمون خرید می رفتیم و برای خودمون چیز می خریدیم،
اما اون حمایت عاطفی عمیقی که یه مرد به زن می ده چه کسی به ما می داد؟
· همه ما یادمونه که وقتی بچه بودیم و سفر می رفتیم عاشق این بودیم که بابامون دستمونو
تو خیابون تو دستش بگیره و حمایتمون کنه.
· جلوی در مغازه ها نق می زدیم و عروسک می خواستیم و هیچ وقت
پدرمون نمی تونست مقاومت کنه و اونو برای ما می خرید.
· چرا ما به جای انتقامو بد جنسی خودمونو نمی سپریم به حمایت و محبت مردانه؟
· چرا ما با نق زدن مردامونو داغون می کنیم؟
· به نظرم هیچی برای یه مرد از این جذاب تر نیست که بهش یاداوری کنیم که چقدر بهش احتیاج داریم.
چقدر روح مردانه اش به ما آرامش می ده. چقدر این که در مورد ما در مورد لباسمون و رنگ و مدل موهامون
و مدل این دفه ابرو ها مون نظر می ده، ما رو خوشحال می کنه.
· چقدر وقتی که در کنارشیم و اون دست تو جیبش می کنه، برای ما خرید می کنه
و آژانس می گیره تا مثل یه لیدی برمون گردونه خونه، به ما اطمینان و آرامش می ده.
· به نظرم به عنوان کسی که همه نظریات فمینیستی رو خونده و خیلی هم مدافع حقوق زنان هست،
ما با ندیده گرفتن مرد ها به خودمون و به اونا ظلم کردیم. اگر مردانه گی یه مردو در نقش یه حامی
قوی ندیده بگیریم، اونو نابود کردیم و خومونو بیشتر.
· ما با حضور مرد هاست که هویت زنانه پیدا می کنیم.
· حقیقتا توی دنیا چیزی قشنگ تر از تصویر مردی که جفتشو توی بغل حمایتگرش گرفته هست؟
· مردی که کتشو وقت سرما روی شونه های عشقش می اندازه؟
اگه مرد نبود
· وقتی که گریه می کردیم، شونه های مردونه کی پنای ترسا و دلهره هامون می شد؟
· اگه مرد نبود چه کسی وقت ترس ها به ما پناه می داد؟
· چه کسی وقتی همه در رویارویی با احساساتمون حال بدی داشتیم تصمیم قاطع
و منطقی می گرفت و حرف آخر را می زد؟
· چه کسی توی بحران های زندگی مسئولانه قدم اول را برمی داشت؟
· کی اشکامونو پاک می کرد؟
· کی چتر حمایت گرشو روی سرمون باز می کرد؟
· ما برای کی این همه خوشگل می کردیم؟
· به چه امیدی می رفتیم این همه موهامونو رنگ می کردیم هر ماه و ابروهامونو برمی داشتیم؟
· اصلا به چه امیدی زندگی می کردیم؟ "
· ــــــــــــــــــــــــــ ·
و در آخر اگر مرد نبود، کی سوسکها رو می کشت؟....
قبول کن، مرد موجود!!!
خیلی خوب و مفیدیه
فدای لبهایت - که خاموشند و عاشق
چیزی نگو
سکوتت فراوانی ِ من است؛
و من کم ِ آن فراوانیم - عاشقانه کمم -
من مفلس تر از آنی هستم که دستانم اندازه تو باشد...
نقاشی می کشم .
دنیای وارونه ام را ،
از اینجا تا بی انتهایی تو .
رنگ در طرح .
بوسه ای بر باد .
درختی در آغوش خاک .
آسمانی بی ماه .
طبیعتی برهنه
و من .
چشمانم حکایت ها دارد ...
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
زندگی باید
من اینجایم.. بر بلندای باد..
بر خنکای دریا..
من اینجایم.. با قایق- بی پارو
من اینجایم بی نفس..
کاش بالهایم را نبریده بود
کاش من اینجا نبودم..
ولی افسوس.. من اینجایم.. بر بلندای باد
و باد به هر کجا بخواهد می برد.. بی پارو- بی بال - بی نفس...
همدیگه رو می بینیم... همدیگه رو می شنویم و از کنار هم رد می شیم... حتی یه لحظه مکث هم نمی کنیم... آخه شروع کردن برامون سخت شده... منم... انگار یادم رفته آغاز رو چه جوری می نویسن، باور کن... می دونم که خیلی وقته دلت تنگ شده... با این حال بازم نمی دونم چی باید بگم و چه جوری بگم که باورت بشه منم یکی مثل خودت... دلم می خواد سعی کنم و اون جوری بگم که اگه یه روزی دوباره خواستی یادم کنی، تعریفت از منی که شنیدی و می شنوی یه آدم خشک نچسب نباشه... یه آدم جدی... از طرفی هم می دونم اگه بخوام زیادی شنگول بازی دربیارم، می فهمی که دارم ادا درمیارم... به خاطر همین هم هست که دنبال یه شروع می گردم... مثل اون وقتی که دوست داری تمام قسمتای سفید مونده ی کتابی رو که می خوای به یه دوست هدیه بدی، پر کنی... از چیزایی که دوست داری بدونه و دوست داره... از صفحه اول، زیر به نام خدا که بیشترین جا برای شروع کردن رو داره شروع می کنی... به حرفایی که قرار بود براش بنویسی فکر می کنی، کم کم کلمات دوباره میان... یه حس عجیب میاد سراغت... مثل باریدن دونه های برف روی آب حوض... اگه دیر بجنبی یخ می زنه و نمی تونی ماهی های قرمز حرفات رو بریزی توی حوض سفید کاغذ... مرور می کنی و این بار با خودت حرف می زنی و می نویسی: شروع کردن برام سخت شده... اما زیر به نام خدا همیشه بیشترین جا رو برای شروع داره...